301. دنیای مجازی با آدم های حقیقی!

ساخت وبلاگ
بیست و سوم آبان ماه بود که به هم معرفی شدیم... یه ماه باهم صحبت کردیم و بیست و پنجم آذر ماه قرار شد بیاد تبریز و همو ببینیم... با اینکه از طرف پدری تبریزی بود و چندتایی اینجا فامیل داشتن اما بزرگ شده ی تهران بود... یکی دو سالی هم از من کوچیکتر البته... ساعت یک ظهر بود نمازمو خوندم و رفتم راه آهن... از کربلا که دو سه روزی میشد برگشته بود کلی سوغاتی برام آورده بود و دوتا عروسک، چون میدونست عروسک خیلی دوست دارم... تصمیم گرفتیم بریم ائل گلی... خیلی خجالتی بود... تنها کسی که حرف میزد و از زندگیش میگفت من بودم... پنج ساعت بعد بلیط برگشت داشت و توی تمام این مدت باهم بودیم و راه رفتیم و حرف زدیم... تا اینکه توی راه اهن خواستیم با هم خدافظی کنیم بهم گفت اجازه میدین بعد از ایام فاطمیه با خونواده مزاحمتون بشیم؟! حتی یه درصد هم فکر نمیکردم از من خوشش اومده باشه... گفتم باشه مشکلی نیست... با خودم گفتم حالا بعد از دو سه هفته ایام فاطمیه تموم میشه و اینم مثل بقیه میخواد بپیچونه و تا اون موقع همه چی یادش میره! فرداش جمعه بود و زنگ زد و ازم خواست شماره ی خونمون رو بدم... گفتم برا چی؟! گفت طاقت نیاوردم و به خونواده گفتم و مادرم میخواد زنگ بزنه با مادرتون صحبت کنه! منم شماره رو دادم و همچنان امیدی نداشتم به این وصلت... تا اینکه یکشنبه بیست و هشتم آذر ماه، شب نشسته بودیم که تلفن زنگ زد و دیدم مامان داره فارسی حرف میزنه (تو تبریز خانواده های ترک زبان همه شون ترکی صحبت میکنن) و آدرس میده! اصلا باورم نمیشد... قرار شد پنجشنبه ی همون هفته (دوم دی ماه) بیان خونمون برای خواستگاری... پدر و مادر و خواهرش از تهران به همراهه دوتا از دخترعموهاش که تبریزی بودن تشریف آوردن خونمون... رفتیم تو اتاق حرف بزنیم ا 301. دنیای مجازی با آدم های حقیقی!...ادامه مطلب
ما را در سایت 301. دنیای مجازی با آدم های حقیقی! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : casbakeshif بازدید : 120 تاريخ : دوشنبه 13 تير 1401 ساعت: 4:14

در راستای پست قبلی دلم خواست یه سری عکس بذارم که هم شما ببینین هم واسه خودم اینجا یادگاری بمونه: (عقده ای هم نیستم!) گل و پیش حلقه ای که واسه خواستگاریم آورده بودن کارت عروسیم (سلیقه ی رضا بود... وقت نداشتیم بریم باهم انتخاب کنیم رضا خودش تنهایی انتخاب کرد!) شناسنامه م  (همیشه دوس داشتم بدونم اسم کی قراره اینجا نوشته بشه) آقامون اسفند ماهیه :) و دهه هفتادی سفرمون به مشهد(یادش بخیر) فعلا همینا :) + زین پس هرجا برم و هر اتفاقی بیوفته با عکس در خدمتم :) گفته بودم اگه ازدواج کنم خیلیا رو زخمی میکنم... زخمی کنم یا هنوز زوده؟! :)) 301. دنیای مجازی با آدم های حقیقی!...ادامه مطلب
ما را در سایت 301. دنیای مجازی با آدم های حقیقی! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : casbakeshif بازدید : 69 تاريخ : دوشنبه 13 تير 1401 ساعت: 4:14

یکی از بزرگترین ترس هام توی زندگی از دست دادنه... حتی دل کندن از بی ارزش ترین چیزها و دور انداختنشون یا حتی فروش و تعویضشون هم واسم خیلی سخته... به چیزهایی که دارم وابستگی خاصی دارم... واسه نگه داشتنشون هم تا جایی که بتونم و در توانم باشه سعی خودمو میکنم و خودمو به آب و آتیش میزنم که همونجوری مثل قبل بمونن؛ ولی وقتی از دستشون بدم دیگه هیچوقت افسوس نمیخورم چون واسه نگه داشتنشون تمام تلاشمو کردم و نشد... به لطف یکی از پست های آقا احسان متوجه شدم که میهن بلاگ (جایی که اولین پست هامو اونجا مینوشتم) داره بسته میشه و ممکنه تمام نوشته ها و خاطراتی که اونجا داشتم واسه همیشه حذف بشن... خیلی غصه خوردم... ولی با تشکر از امکانات بیان و برنامه ی مهاجرت، تونستم همه شونو از اونجا به اینجا انتقال بدم و شاید این یکی از معدود اتفاقای خوبی بود که توی این روزای سختی که دارم میتونست برام بیوفته... قبل تر ها هم خیلی سعی کرده بودم اینکارو بکنم اما با خطا روبه رو میشدم و چون هیچ ترسی واسه از دست دادنشون نداشتم بیخیال شده بودم... اما اینبار جدی جدی داشتم از دستشون میدادم... واقعا خدا خیلی بهم رحم کرد که قبل از اینکه دیر بشه متوجه شدم و تونستم مطالبمو نجات بدم... + آرزو میکنم قبل از اینکه عزیزامو از دست بدم خودم زودتر برم... 301. دنیای مجازی با آدم های حقیقی!...ادامه مطلب
ما را در سایت 301. دنیای مجازی با آدم های حقیقی! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : casbakeshif بازدید : 152 تاريخ : چهارشنبه 20 بهمن 1400 ساعت: 18:45

سلام... خوبم... هنوز زنده م... من معتقدم به دل نشستن چیز عجیبیه و اصلا ربطی به قیافه و معیارهای ظاهری نداره... من کسایی به دلم نشستن که خیلی ظاهر زیبایی نداشتن، یا شغل های کم درآمد و ساده ای داشتن، و این در حالی بوده که با کسایی نتونستم ارتباط برقرار کنم که از هر لحاظ عالی بودن... حتی موبوگرام پلاس یه گزینه ای داره که میتونی از طریق اون، افراد نزدیک رو پیدا کنی... خب شده از همون طریق کسایی اومدن به من پیام دادن (که اکثرا هم پیج های فیک و بدون عکس بوده) که همه شون هم با سلام حرفشونو شروع کردن، اما با این حال خیلیاشون (به قول دختر خالم) انرژیشون باب میل من نبود و حتی جواب سلامشونم ندادم، اما خب بودن کسایی که کلی هم باهاشون حرف میزدم و آدمای جالبی بودن...  حالا اینهمه نشستم واسه مامان صغری کبری می چینم که توجیه بشه که چرا خواستگار امروز رو رد کردم... وضع مالیش خوب بود، مدرک تحصیلیش از من بیشتر بود، قیافه ش هم بد نبود... اما اینا دلیل نمیشد به دلم‌بشینه... فقط خدا خدا میکردم زودتر چایی و میوه شیرینیشو بخورن و برن.. که الحمدا... درک و شعور بالایی هم داشتن و زود هم رفتن... اما باز این درک و شعورشون هم دلیل نمیشه من به دلم بشینه... نمیشینه دیگه چیکار کنم؟!  + نصیحت ممنوع!  301. دنیای مجازی با آدم های حقیقی!...ادامه مطلب
ما را در سایت 301. دنیای مجازی با آدم های حقیقی! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : casbakeshif بازدید : 120 تاريخ : چهارشنبه 20 بهمن 1400 ساعت: 18:45

پارسال این موقع ها بود خدا جواب دعاهامون رو داد و دوباره مامان رو بهمون برگردوند...بعد از پنج روز توی کما بودن و ده روز توی آی سی یو بودن، بالاخره انتقالش دادن به بخش! فک میکردیم دیگه بره بخش یعنی حالش داره خوب میشه، اما روز به روز بدتر میشد... دیگه هیچی نمیتونست بخوره، رنگ صورت و بدنش زرد و زردتر میشد... دائم میخوابید و صداهای عجیبی از خودش درمیاورد... حتی آخرین بار که آزمایشش رو تنهایی بردم پیش دکتری (از خدا بی خبر) که جراحیش کرده بود به من گفت دیگه کبد مامانت کار نمیکنه و اگه پیوند نشه نهایتا یکی دوماه دووم میاره... گفتم یعنی به هیچ عنوان امکان نداره خوب بشه؟! تو چشام نگاه کرد و گفت نه امکان نداره! خوب یادمه عصر ساعت 7 بود... آبان ماه... هوا تاریک بود و کم کم داشت برف میومد... مثل این فیلما بالای پل وایستاده بودم و داشتم ماشین ها رو نگاه میکردم... گفتم خدایا یه دلخوشیم تو این دنیا مامانمه... اونم میخوای بگیری؟! همینجوری که توی اون سرما داشتم گریه میکردم یهویی یه خودم اومدم و گفتم دکتر غلط کرده!! مگه خداس که تصمیم میگیره کی بمیره کی نه؟! از فردای اون روز رفتم دنبال یه دوا درمونه دیگه... اولین چیزی هم که ذهنم رسید طب سنتی بود!! نوبت گرفتم واسه یه دکتر طب سنتی... مامان اصلا حال و روز مساعدی نداشت... به زور و بلا با کلی نذر و نیاز تونستم ببرمش... اونجا که توی نوبت نشسته بودیم دیدم بالا سر منشی مطب نوشته که درمان صددرصد کرونا با طب سنتی!! بعد اون منشی خودش دوتا ماسک زده بود... دوتا دستکش روی هم پوشیده بود... هی هم ضدعفونی کننده میزد به این طرف و اون طرف!! با خودم گفتم اینی که اینهمه میترسه معلومه به روش درمان خودشون ایمان نداره... من چطوری مامانمو بسپرم دست این طب؟! نمیشد از ه 301. دنیای مجازی با آدم های حقیقی!...ادامه مطلب
ما را در سایت 301. دنیای مجازی با آدم های حقیقی! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : casbakeshif بازدید : 122 تاريخ : چهارشنبه 20 بهمن 1400 ساعت: 18:45

امشب شب آرزوها بود (شایدم هنوز هست نمیدونم!) خواستم آرزو کنم گفتم خدایا از کجا شروع کنم؟! اصلا چی آرزو کنم؟! مثلا آرزو کنم زنده بمونیم؟! شر کرونا کم شه؟! ازدواج کنیم (با کی؟!) ؟! پولدار شیم (این یه مو 301. دنیای مجازی با آدم های حقیقی!...ادامه مطلب
ما را در سایت 301. دنیای مجازی با آدم های حقیقی! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : casbakeshif بازدید : 324 تاريخ : سه شنبه 19 فروردين 1399 ساعت: 23:06

602. بابا بیخیال...!یکی از عوامل ایجاد تنش و تشنج و ترس همین کارفرمای ماست...جدا از اینکه دائم از مواد ضدعفونی کننده توی محل کار استفاده میکنه این شکلی: کلی هم مواد غذایی خریده که اگه همه جا رو تعطیل کنن حداقل تو خونه ش 301. دنیای مجازی با آدم های حقیقی!...ادامه مطلب
ما را در سایت 301. دنیای مجازی با آدم های حقیقی! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : casbakeshif بازدید : 122 تاريخ : سه شنبه 19 فروردين 1399 ساعت: 23:06

603. یکم هم توهّم بزنیم بد نیست :)سه تا مقدمه میخوام بگم که شاید بی ربط بنظر بیان ولی اصل مطلبی رو که اخر سر میخوام بگم رو فقط وقتی متوجه میشین که مقدمه ها رو بدونین! (نخواین بدونین باید منو ببینین همین )  مقدمه اول: توی دوران راهنمای 301. دنیای مجازی با آدم های حقیقی!...ادامه مطلب
ما را در سایت 301. دنیای مجازی با آدم های حقیقی! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : casbakeshif بازدید : 166 تاريخ : سه شنبه 19 فروردين 1399 ساعت: 23:06

604. در ایام قرنطینه...واسه جلوگیری بیشتر از ابتلا به کرونا خودمونو اینجوری ایزوله (نایلون پیچ) کردیم... اصلا رعایتِ بهداشت ماییم و بقیه دارن ادامونو درمیارن :)   اصولا عاشق نامه نگاری ام، اون زمونا که تو کرمانشاه بودیم تن 301. دنیای مجازی با آدم های حقیقی!...ادامه مطلب
ما را در سایت 301. دنیای مجازی با آدم های حقیقی! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : casbakeshif بازدید : 149 تاريخ : سه شنبه 19 فروردين 1399 ساعت: 23:06

ضمن تبریک سال نو با تاخیر چهار روزه البته...اومدیم به این ویروس از یه زاویه ی دیگه نگاه کنیم که ایول امسال دید و بازدید نداریم و مجبور نیستیم قیافه ی بعضیا رو اتفاقی توی خونه ی اونایی که رفتیم خونشون 301. دنیای مجازی با آدم های حقیقی!...ادامه مطلب
ما را در سایت 301. دنیای مجازی با آدم های حقیقی! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : casbakeshif بازدید : 148 تاريخ : سه شنبه 19 فروردين 1399 ساعت: 23:06